![]() |
3 آتش عشق 4 |
![]() |
نیش هیچ عقربی کشنده تر از عقربه های ساعت نیست.
------------------------------------------------
از وقتی دندان شیری ام افتاده نمیتوانم شیر بخورم.
---------------------------------------------
شیب جاده با فلفل تند شد.
-----------------------------------
پیراهنی که عزا گرفته بود از غصه سیاه شد.
------------------------------------
انجیر از قیمت خود تعجب کرد و خشک شد.
------------------------------------------
وقتی صدایم را بلند می کنم ، کمر سکوتم رگ به رگ می شود.
------------------------------------------
گل میخک با دیدن چکش پژمرد.
-------------------------------
جاده ی متروک دیر گاهیست مقصد را از یاد برده است.
--------------------------------
وقتی پایم پیچ خورد خفه شد.
----------------------------
آبشار در اوج زیبایی سقوط می کند.
-------------------------------------
خوابگاه شب لبریز از هماغوشی پلکهاست.
-----------------------------------------
عمری در قطار زندگی محکوم به پیاده روی بودم.
-------------------------------------
سر حرف را که میبندی، سر سکوت باز میشود.
-----------------------------------------
گاهی برای خودت هم دستی تکان بده.
-------------------------------------
باران به سقوطش میگرید.
------------------------------------------
حواسم که پرت شد ، شیشه همسایه شکست.
-----------------------------------------
وقتی یادم رفت باهاش خداحافظی کردم!
-------------------------------
یه نفر دلشو می بازه ، مربی اش رو از کار برکنار می کنه.
------------------------------
قطرات باران هنگام هماغوشی در بستر آب غرق می شوند.
------------------------------------------
عاشق آدم دروغگویی هستم که چشمان راستگویش جبران دروغگوییهایش را میکند.
---------------------------------------------
قطرات اشکم را به تساوی میان چشمهایم تقسیم کردم.
-----------------------------------------------
اینکه قطرات اشکم را با دانه های باران اشتباه نکنم در روزهای بارانی اشک نمی ریزم.
------------------------------------------------
شیر فکرم را باز کردم و گلدان شمعدانی را از فکرم سیراب نمودم.
------------------------------------------------------
با دسته گل به استقبال میکروبی که تازه وارد بدنم شده بود شتافتم.
------------------------------------------------------
از وقتی گیاهخوار شده ام به جای خون در عروقم کلروفیل جریان دارد.
------------------------------------------------------------
فلسفه به وجود آمدن شب فقط به خاطر این است که ما بتوانیم روزها را شماره کنیم.
--------------------------------------------------------
برای اینکه صدای قلبم ناراحتم نکند شبها آن را خارج از قفسه سینه ام می گذارم.
--------------------------------------------------------
تمام حشراتی را که برای تغذیه از جسدم وارد گورم شده بودند بلعیدم.
------------------------------------------------------
گل وجودت را چون قلبم در میان گرفته ام.
-------------------------------------
مقابل در خروجی نگاهت انتظار تصویرم را میکشم.
------------------------------------------
قلب آدم برفی، سفید است.
-----------------------------
سیب، به اندازه توانائی اش بزرگ می شود.
-----------------------------------------
به گلخانه رفتم تا یک بوته ی فراموشی بخرم.
----------------------------------------
سبیل گذاشتم تا حرفها را زیر سیبیلی رد کنم.
-------------------------------------------
آدم های سر به زیر حتما در چاله نخواهند افتاد ، اما هیچ گاه هم آسمان آبی را نخواهند دید.
------------------------------------------------
به دست آوردن تجربه های بزرگ معمولا منجر به از دست دادن زندگی عادی می شود.
---------------------------------------------
می گویند چرا دائما تغییر می کنی ، می گویم شما چرا دائما تغییر نمی کنید ؟
------------------------------------------
روی آدم های منظم می شود حساب کرد ، اما نمی شود آنها را تحمل کرد.
-------------------------------------------
من بعضی از دوستانم را از حقیقت بیشتر دوست دارم.
------------------------------------------
متوسط بودن ؟! یا بزرگ باش یا بمیر !
---------------------------------------------
انسان ها ممکن است که با شادی به هم نزدیک شوند ولی با درد در هم فرو می روند .
-----------------------------------------------
همیشه غمگینانه ترین لحظات را عزیزترین کسانمان به ما هدیه می کنند .
-------------------------------------------------
در سفیدی چشمانت تمام رنگها را تجربه کردم ، تا به سیاهی رسیدم.
---------------------------------------------------
مغزم بر روی شعله های دلم که برای قلبم می سوخت ، کباب شد.
-----------------------------------------------------
حیف که گرسنگی شکم با کلمات شیرین برطرف نمی شود .
---------------------------------------------
ننگ است که روشنایی دیدگان در ظلمات اندیشه غرق شود.
---------------------------------------------
مهربانی را در کودکی یافتم که آبنباتش را به دریاچه نمک انداخت تا شیرین شود.
--------------------------------------------
انقدر برای غربت تک دانه موی سفیدم غصه خوردم که تمام موهایم سفید شد.
-----------------------------------------------------
بیچاره آن خروسی که با صدای ساعت شماطه دار از خواب برمی خیزد.
----------------------------------------------
خوش به حال آن موجود راحتی ،که شیطان برایش درد دل می کند .
----------------------------------------------
سالهاست که کاممان را با حقیقت های تلخ شیرین می کنیم .
------------------------------------------
زن شکسته ترین و خمیده ترین ، ایستاده دنیا است.
-----------------------------------------------
طفلک ستاره خجالتی چشمکی زد و فرار کرد.
---------------------------------------
زندگی ریسمانی است که از آن تا آنجا که توان داری بالا می روی.
----------------------------------------------------
وقتی که خورشید مات و مبهوت به زیبایی ماه می نگرد ، شب میشود.
-------------------------------------------------------
زمستانها از بینی خورشید قندیل نور آویزان میشود .
------------------------------------------
عشق و مرگ دو مفهومی هستند که اولی انسان را به آسمان ها می فرستد و دومی به زیر زمین.
------------------------------------------------------------
اگر واحد پول شاخه نور بود ، بانکها چه نورانی می شدند.
-------------------------------------------------
در میهمانی شبانه ام، ماه ساقی، خودکارم پیاله و کاغذم تا خرخره نور می نوشد
¤ نویسنده: صالح روستایی
استان چهار محال و بختیاری
استان چهار محال بختیاری در قلمرو مرکزی رشته کوههای زاگرس بین پیشکوههای داخلی و استان اصفهان استقرار یافته است. این استان از شمال و شرق استان اصفهان از غرب به استان خوزستان و از جنوب به استان کهگیلویه و بویر احمد محدود است.
براساس آخرین تقسیمات سیاسی کشور استان چهار محال بختیاری 5 شهرستان، 17 شهر، 10 بخش و 34 دهستان دارد. شهرستانهای این استان مشتمل باست بر شهرکرد ، بروجن ، لردگان. فارسان و اردل.
دیدنیهای استان
زاینده رود
تمامی مسیر زاینده رود از قراقوش در انتهای مرز شمالی تا چلوان در نزدیکی سامان از جاذبه های اصلی و کانون های عمده تفرجگاهی استان بشمار می آید. این ناحیه با روستاهای زیبای قراقوش کرمگوگان -مارکده قوچان- صادق آباد- قار تطوع -پونه وار-هوره -دشتی -چم کاکا- چم جنگل-چم چنگ هر ساله هزاران خانوار بومی و غیر بومی را به سویخود جلب می کند که بهترین مکانهایی که در حاشیه زاینده رود برای اقامت وجود دارد محدوده روستای چم کاکا می باشد که از آب و هوای بسیا مطلوبی برخوردار است .
لردگان
حواشی رودخانه لردگان که محل مزارع و شالیزارها است چشم اندازهای بسیار جالب توجهی دارد از این نقطه نظر به ویژه در فصول پاییز و زمستان بسیار زیبا و دیدنی است.
قلعه دزک
این بنا در جنوب شرقی روستای دزک قرار دارد و در دو طبقه و به صورت باشکوهی ساخته شده است. طبقه اول دارای یک هشتی ورودی در وسط است که از طرفین به محوطه بزرگ قلعه منتهی می شود. در طرفین هشتی چهار ایوان قار دارد که دو دیوان رو به شمال و دو دیوان رو به جنوب قرار گرفته است و شامل چند اتاق و انبار است.
پل زمان خان
این پلیکی از بناهای با ارزش و قدیمی استان است که در 29 کیلومتری شمال شهر کرد قرار دارد. در ادوار گذشته ایلات و عشایر بختیاری از روی آن آمد و شد می کردند. پل به دست یکی از رؤسای عشایر به نام زمان خان به صورت دو دهنه هشت متری احداث شده است.
پیر غار
سنگ نوشته های مشروطیت پیر غار از تفریجگاههای منطقه چهار محال است که در بخش میزدج قرار دارد. در این محل چشمه های آب از داخل سنگ ها در جریان است.
صنایع دستی و سوغاتی ها
زمینه های بافت چوخا، خورجین، قالی، قالیچه سیاد چادر گلیم دستکش و کلاه پشمی و ... است.
بازارهای داخلی و خارجی به فروش می رسد. مهمترین صنایع دستی عشایر چهار محال و بختیاری عبارتند از :
خورجین بافی، گیوه دوزی، کلاه مالی، نمد مالی، چوخا بافی، قالی بافی، نمکدان، خور، وریس، جاجیم بافی، بافت سیاه چادر، گلیم بافی، قفل سازی، جل، کمچه دان، پاس، کلاه و دستکش.
¤ نویسنده: صالح روستایی
یه مجموعه قواعد اخلاقی توی زندگیم بودند ولی بعدها دیدم اینجور نمی شود زندگی کرد و شروع کردم به زندگی با قواعد به روز تر و بسته به زمان خودم ! اینجوری حداقل اعتماد به نفسم بیشتر می شه برای شناختن بهتر خودم !
یه روز فکر می کردم عشق ،گفتن و شنیدن دوست دارم های یواشکی و دیدن رویاهای خودساخته شبانه خودم توی رختخواب! فکر می کردم دوست داشتن فقط همین تالاپ تولوپ های گاه و بی گاه قلبه ! ولی عشق همه چیز یه زندگی نیست !
اونقدر زن می شناسم همین دور و برم که با عشق شروع کردند یه زندگی رو و بعد ها عشقشون به بودن یه بچه ارضا شده ! و تنها دلیل با هم بودنشون همین یه بچه است ! و یا مردایی که طرف مقابل براش تکراری شده و اونقدر وقیح شده که عکس یار جدید رو کنار عکس زن و بچه اش هم می زاره و اون عشق اولیه رو به لجن می کشه !
درین بازار عطاران، مرو هر سو چو بیکاران
این روز های مسخره بعد از امتحان ها و موندن توی یه حالت ساکن مسخره می شه درگیر شناختن و تعریف یه سری علامت سوال ها شد، و فهمید که هدف من اون چیزی که می خواستم نیست هنوز ! شروع یه زندگی نو یه ظرفیت ها و مسئولیت ها می خواد که من هنوز درست جمع و جورشون نتونستم بکنم !
خوب هر کسی یه روز به یه جایی می رسه که برای آینده اش باید یه سری تصمیم ها بگیره !
1: و من چقدر بدم که با اینجور نوشتن نامفهومم ، حس بعضی ها رو می ترکونم برای هیچ و پوچ!
بغض گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخم دار است با ریشه چه می کنید
گیرم که بر سر این بام بنشسته در کمین پرنده ای پرواز را علامت ممنوع می زنید با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید
گیرم که می زنید گیرم که می بُرید گیرم که می کُشید با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید
....
تمام بغض قناری ها صداتو ترسونده اجاق کینه ی پاییزی گُلاتو سوزونده
تو اون ستاره ی خاموشی که خواب تو رو بُرده پیام سرخ شقایق ها تو قلب تو مرده
چشات مثل شب بارونی، دلت پر از غم پنهونی، مثل پرنده ی زندونی ،بخون به ناله ی دل
مثال تیغ گُل زردم، یه شعر خسته ی پُر دردم، ببین که قایق امیدم نشسته بی تو به گِل
غم غریب کدوم غروبی که عطر پاییز گرفته بوی تنت
نگات به سوی کدوم ستارَست که قلب پارَست به زیر پیرهنت
من وتو چله نشین این شب پُر اندوهیم من و تو سایه ی غمگین غروب رو کوهیم
من وتو سایه ی غمگین غروب رو کوهیم
چراغ سفره ی ما دیگر نشانی از نان نیست به خاک غم زده ی شهرم نمیزه باران نیست
تمام بغض قناری ها صداتو ترسونده اجاق کینه ی پاییزی گُلاتو سوزونده
تو اون ستاره ی خاموشی که خواب تو رو بُرده پیام سرخ شقایق ها تو قلب تو مرده
چشات مثل شب بارونی دلت پر از غم پنهونی مثل پرنده ی زندونی بخون به ناله ی دل
مثال تیغ گُل زردم یه شعر خسته ی پُر دردم ببین که قایق امیدم نشسته بی تو به گِل
¤ نویسنده: صالح روستایی
عشق یعنی
عشق یعنی یک سلام و یک درود
عشق یعنی درد و محنت در درون
عشق یعنی یک تبلور یک سرود
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی یک شقایق غرق خون
عشق یعنی زاهد اما بت پرست
عشق یعنی همچو من شیدا شدن
عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه
عشق یعنی بیستون کندن بدست
عشق یعنی آب بر آذر زدن
عشق یعنی چون محمد پا به راه
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
عشق یعنی با پرستو پرزدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنی یک تیمم یک نماز
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی مستی و دیوانگى
عشق یعنی خون لاله بر چمن
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی آتشی افروخته
عشق یعنی با گلی گفتن سخن
عشق یعنی معنی رنگین کمان
عشق یعنی شاعری دلسوخته
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی سوز نی آه شبان
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحطه های ناب ناب
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هر چه بینی عکس یار
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی مست و بی پروا شدن
عشق یعنی با جهان بیگانگى
¤ نویسنده: صالح روستایی
خیلی دیر رسیدی ای دوست
هفت تا کفن پوسوندم
پیرهن سیاه تنت کن
من فقط یه استخونم
ببین چی کردی با من
فکر کن فقط یه لحظه
نذار دیگه بیشتر از این تنم تو گور بلرزه
ازت یه خواهشی دارم زیر طابوتم و نگیر
وقتی که رفتم زیر خاک قبر منو بقل نگیر
حالا دیگه راحته راحتی هر کاری که میخوای بکن
منو به کی فروختی مفت برو واسه همون بمیر
فقط تا هفت روز سیاه تنت کن
شبای جمعه یادی از ما کن
عشقی که بردی باشه حلالت عمری که بردی باشه حرومت
فقط بدون روز قیامت جلوی راه تو رو میگیرم
تقاص این عمری که از دست رفته رو ازت میگیرم
مطمئن باش و برو ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت به من و سادگیم خندیدی
به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود
و خیالم میگفت
تا ابد مال تو بود
تو برو
برو تا راحت تر تکه های دلم را آرام سر هم بند زنم .
تولدم مبارک .....
مثلا امروز تولدمه .....
ولی حیف که ......
بیخیال ....... میشه خودتو بزنی بیخیالی که بازم نمیشه ....
اینم چند خط از حرف دلهای شکسته که تنها دلخوشیشون همین کلماتن ....
به امید روزی که هیچ عاشقی رو تنها نذارن ..........
------------------------------------------
خیلی سخته که بغض داشته باشی ، اما نخوای کسی بفهمه ... خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی ... خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری ... خیلی سخته که روز تولدت ، همه بهت تبریک بگن ، جز اونی که فکر می کنی به خاطرش زنده ای ... خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی ، بعد بفهمی دوست نداره ....
------------------------------------------
شمع می سوزد و پروانه به دورش همه شب
من که می سوزم و پروانه ندارم چه کنم
------------------------------------------
دستهایت تکیه گاهم بود و نیست/ عشق تو پشت و پناهم بود و نیست/ حیف! آن وقتی که عاشق شد دلم/ چیز سبزی در نگاهم بود و نیست/ عشق این سرمایه بازار دل/ آب این روی سیاهم بود و نیست/ یاد آن ایام مشتاقی بخیر/ عاشقی تنها گناهم بود و نیست
------------------------------------------
اگر سهم من از این همه ستاره فقط سوسوی غریبی است، غمی نیست.
همین انتظار رسیدن شب برایم کافیست.
------------------------------------------
آدمک آخر دنیاست بخند آدمک مرگ همین جاست بخند آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست بخند دست خطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند
------------------------------------------
اونیکه میگفت جونش به جونت بنده حالا داره به گریه هات میخنده ..... اونی که می گفت بدون تو میمیره دروغ میگه دلش جنس کویره دروغ میگه تو گوش نده به حرفاش نگو هنوز میخوای بمونی باهاش خیال نکن بدون اون میمیری بزار بره نباشه جون میگیری
-----------------------------------------
شعر نا گفته .......
نه !
کاری به کار عشق ندارم
من هیچ چیز و هیچ کس را دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا هر چیز و هر کس
که دوست تر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار یا زهر مار باشد
از تو دریغ میکند
پس با همه وجودم خود را زدم به مردن
تا روزگار دیگر کاری به کار من نداشته باشد
این شعر را هم نا گفته میگذارم ....
تا روزگار بو نبرد ....
گفتم که ...
کاری به کار عشق ندارم !
بیا که تا نفسی هست یار هم باشیم به غنچه های محبت بهار هم باشیم
...................................................
آزمودم زندگی دشت غم است شادیش اندوه و عیشش ماتم است
...................................................
در میان جمع مردان یا همیشه مرد باش یا دم از مردی مزن یا یکسره نامرد باش
...................................................
بمیرم من واسه اون دلشکسته که چون من خیری از دنیا ندیده
...................................................
خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتراست کارم از گریه گذشته به خودم میخندم
...................................................
در دادگاه عشق ... قسمم قلبم بود وکیلم دلم و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان ، قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد و سپس محکوم شد به تنهایی و مرگ کنار چوبه دار از من خواستند تا آخرین خواسته ام را بگویم و من گفتم : به تو بگویند ... دوستت دارم .
-----------------------------------------------
--------------------------------------------------------------------------------
من پذیرفتم که عشق افسانه است ... این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم ... با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتن من شاد باش ... از عذاب دیدنم آزادباش
گر چه تو تنها تر از ما می روی ... آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را ... تلخی بر خوردهای سرد را
...............................................................
دیگه یار نمی خوام وقتیکه می بینی عشق دوروغه چراغش بی فروغه
آخه وقتی که وفا نیست عشقو عاشقی چیست؟؟؟
............................................................
بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنارش باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید هیچ کس لیاقت اشک های تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد ... باعث ریختن اشک های تو نمی شود
..........................................................
نقش کردم رخ زیبای تو بر خانه دل........خانه ویران شدوآن نقش به دیوار بماند
..........................................................
دانی که چرا زمیوه ها سیب نکوست نیمش رخ عاشق است و نیمش رخ دوست
آن زردی و سرخی که درآن می بینی زردی رخ عاشق است و سرخی رخ دوست.
آن دوست که بی وفاست دشمن به از اوست... آن نقره که بی بهاست
آهن به از اوست
....................................................
در نگاه کسانی که پرواز را نمی فهمند ،
هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر خواهی شد
...................................................
آن کس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد،
رهگذری بود روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها
همان آوازی بود که من گمان میکردم میگوید: دوستت دارم
بدرود ..........
دلم تنگ است
دلم تنگ است
دلم تنگ است دلم اندازه حجم قفس تنگ است
سکوت از کوچه لبریز است صدایم خیس و بارانی است
نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است
میروی و من فقط نگاهت میکنم تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم بی تو،
یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشای تو،
همین یک لحظه باقی است
و شاید همین یک لحظه اجازه زیستن در چشمان تو را داشته باشم
کجا بودی ...
کجا بــودی وقتی برات شکستـم یخ زده بود شـاخه گُلم تو دستـــم
کجــا بـودی وقتــی غریبــی و درد داشت مـن تنها رو دیوونه میـــکـرد
کجــا بودی وقتی کنـار عکســـات شبا نشستم به هوای چشمـــات
کجا بــودی ببینی مــن میســـوزم عیــن چشــات سیـاهه رنـگ روزم
ســـرزنشــــای مردمـــو شنیـــدم هــر چــی که باورت نمیشه دیـدم
کنـــایه هــاشونــو به جون خریدم نبــود ستــاره ام شبـا گریه چیـدم
کجا بودی وقتی اشکــام میریخت خون جای گریه از چشام میـریخت
کجـــا بودی وقتـــی آبـــروم مـــرد امــا به خـاطر چشات قسم خـورد
کجـــا بودی وقتی که پرپر شـــدم سوختم و از غمت خاکستر شدم
خنده واسه همیشه از لبـام رفت
رسیدن از مرمر رویــاهـــــام رفت
مرا در قبر سیاهی بگذارید تا همه بدانند در سیاهی ترین تاریکی ها جان باخته ام.
هر گاه در جای قبر من تردید داشتید قطعه سنگی را از کوه بغلتانید هر جا آرام
گرفت بدانید آنجا قبر من است.
دستانم را از تابوت بیرون بگذارید تا همه بدانند به آنچه خواستم نرسیدم.
چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند تا آخرین لحظه چشم انتظار مانده ام.
موهایم را پریشان بگذارید تا همه بدانند در این دنیا هیچ امید و آرزویی نداشتم.
بوته گلی وحشی در تابوتم بگذارید تا به جای معشوقم همراهم باشد.
تکه یخی روی قلبم بگذارید تا با تابش آفتاب،آب شود و به جای عزیزم برایم بگرید.
اشتباهی که یک عمر پشیمانم از آن
اعتمادی است که بر مردم دنیا کردم
.........................................
من میرم واسه همیشه
خستـــم از روزای ابــری خیلی سنگینه نـگاهت
دوست ندارم تو تابستون بشینــم باز ســر راهت
نمیـــخوام بـــازم خیـالت قبـلـه آرزوهــــام شــــه
تـــو بمــون و عاشقـــای روی پُـــر غـرور و ماهت
آره مــن اونم که گفتــم واسـه چشم تـو دیوونم
آره مـن قـول داده بــودم تـا تهش بــاهات بمونـم
ولی پس دادی نگــــامو زیــر رگبــــــار غـــرورت
من فقط یکــم شکستم خوب نگام کنی همونم
چـمــدون رویـــاهـــامـو دیگه برداشتم و بستم
دیگــه عین اون قدیمــا چشــــاتو نمیپرستــــم
رخ تــو عین یه بـــــازی منــو مـات قصه هـا کرد
حالا بی اسمـم و تنها پُــرپــاییز و شکستــــم
اینــی که حــــالا میبـینـی دیگه مجنون چشات نیست
دیگه وقتی نیمه شب شه نگـران لـحظه هــات نیست
مـــن بــرام فــرقـی نــداره کـــه تو بــاشی یـا نباشی
خیلـی وقته دیگه نیستی تو دلم جـــایی برات نیست
از تو هیچ چیزی نـمونــده نـه نگـــاهی و نـه یــــادی
مـــن سپردمـت به دریــــا عـیــن یـــه مـوج زیـــــادی
تازه فهمیدم با این عشق زندگیـــم چقـد تلـف شـد
تــو بـــه جــای التماســم یـــه گُلـــم بهـــم نــدادی
من میرم واسه همیشه
عزیزم .........
زندگی آب روانیست روان میگذرد .................
آنچه اقبال منو توست همان میگذرد
........................................................
بگیر از من گل یاد بودی
که تنها لایق این گل تو بودی
هزاران خواستند از من بگیرند
ندادم
چون عزیز من توبودی
کاش قلبم درد پنهانی نداشت
چهره ام هرگز پریشانی نداشت
کاش می شد دفتر تقدیر عشق
حرفی از یک روز بارانی نداشت
کاش می شد راه سخت عشق را
بی خطر پیمود و قربانی نداشت
هرگاه دفتر محبت را ورق زدی و هرگاه زیر پایت خش خش برگها را احساس کردی
هرگاه در میان ستارگان آسمان تک ستاره ای خاموش دیدی
برای یکبار در گوشه ای از ذهن خود نه به زبان بلکه از ته قلب خود بگو:
یادت بخیر
¤ نویسنده: صالح روستایی